بیضایی هیچگاه یک خودی نبود. عضو هیچ گروه یا دسته سینمایی هم نبود. بسیار مستقل بود و تنها و یک تنه کوشید تا روایت خودش را از سینما و فرهنگ ارائه کند. روایتی که به قدری در تضاد با فرهنگ عامه ایران بود که بیضایی را وادار به انزوایی خودخواسته و مرگ در غربت کرد.
اختصاصی نمابان و به نقل از سلام سینما – مازیار وکیلی: این روزها وقتی تلویزیون را روشن میکنیم و نگاهی به برنامههای آن میاندازیم احساس میکنیم نه در ایران زیر سایه دلار 144 هزار تومنی که در سوئیس زندگی میکنیم. این روایت رسمی است که صدا و سیما میکوشد از ایران امروز ارائه دهد. ایرانی که همه چیز در آن خوب است و دغدغه خانوادهها صرفاً این است که یک بخارپز خوشگل بخرند تا با کمک آن مرغ و پیتزا و شیرینی درست کنند. و البته صدا و سیما این را توضیح نمیدهد که تماشاگر بخت برگشته بر فرض محال این دستگاه را هم خرید؛ پول مواد اولیه پیتزا و شیرینی و مرغ سوخاری را از کجا بیاورد؟ شبکه را عوض میکنی میبینی چند نفر آدم الکی خوش دور هم نشستهاند و درباره محصولی بنام مام اسپری صحبت میکنند و تمام دغدغهشان این است که این محصول خوب و ارزان را از کجا تهیه کنند تا بدنشان بو نگیرد. شبکه بعدی هم دارد یک پودر مخصوص کاملاً گیاهی به ما معرفی میکند که موهای سرمان پرپشت شود. اما مشکل این جاست که اکثر قریب به اتفاق مردم ایران بعد از تماشای این تبلیغات خوش آب و رنگ در یخچالهایشان را باز میکنند و این جا است که اوضاع بیخ پیدا میکند.
روایت اصلی و غالب در سینما هم دست کمی از تلویزیون ندارد. فقط کافیست نگاهی به کمدیهای روی پرده بیاندازید تا متوجه شوید فیلمی مثل «آقا مهدی و شلوارک داغ» جلوی این کمدیها شاهکار است. وقتی این کمدیها را نگاه میکنی متوجه نمیشوی به کجا تعلق دارند، شخصیتهایش چه دغدغه انگیزهای دارند و از همه مهم تر هدف سازندگانشان از ساخت چنین فیلمی چیست. فیلم فارسیهای نوین سینمای ایران تمام هدفشان این است که به مردم همیشه در صحنه بگویند ایرادی ندارد مشکلات اقتصادی کمرت را خم کرده و نمیتوانی از حداقل حقوق انسانی برخوردار باشی در عوض ته فیلم به دختره میرسی و در کنار او یک زندگی خوش و خرم (ولو فقیرانه) را آغاز میکنی. تماشاگر هم که با کلی سختی و مصیبت به درون سالن سینما آمده حرف سازندگان این فیلمها را باور میکند چون با این همه مصیبت که بر سرش ریخته فرصت تفکر ندارد و هدفش از به سینما آمدن با اهل و عیال و دوست و آشنا این است که یک ساعت و نیم بخندد و به لحاظ روانی تخلیه شود تا دوباره به سراغ بدبختیهایش بیرون از سالن سینما برود. این شده است روایت اصلی سینمای ایران از وضعیت جامعهای در آستانه فروپاشی.
با این توصیفهایی که از سینما و تلویزیون ایران انجام دادیم بیضایی نه فقط در برابر سینمای ایران که در برابر کل فرهنگ ایران ایستاد. بیضایی یکی از معدود روشنفکران و هنرمندان ایرانی بود که ملت ایران را خوب شناخته بود. او به شکل دقیقی فهمیده بود که ملت ایران، ملتی هستند بی تاریخ و پرمدعا که خودشان را مرکز جهان میدانند. هیچکس هم نمیداند مردم ایران با استناد به کدام موفقیت بزرگ تاریخی چنین احساسی نسبت به خودشان دارند. بیضایی کوشید تا از این نگاه پرهیز کند و به مردم ایران یادآوری نماید تاریخ آنها یک تاریخ سراسر شکست است که سکه رایج آن نخبهکشی است. تاریخی که هرگاه درآن نسیم آزادی وزیدن گرفته توسط همین مردم به طوفانی مهیب تبدیل شده که در نهایت ایران را چند دهه عقب انداخته و مانع توسعه آن شده است. بیضایی به مردم ایران نگاه مردسالار آنها را یادآوری میکند. این که چطور در تمام طول تاریخ زنان را سرکوب کردند و اجازه ندادند نیمی از جامعه به رشد و بالندگی برسد. این یادآوریهای تلخ هیچگاه به مذاق و مزاج تماشاگر ایرانی و جریان اصلی تولید در سینمای ایران خوش نیامده و باعث شده تا بیضایی تبدیل به هنرمندی تکافتاده شود که سرنوشتش انزوا و مرگ در غربت بود.
نگاه بیضایی به تاریخ شگفتانگیز است. او در «مرگ یزدگرد» شکست ایران را نه یک اشتباه سیاسی یا استراتژیک که سرنوشت محتوم حکام سرزمینی میداند که اغلب آنها مانند مرد آسیابان فکر میکنند که هر چه دارند از سلطان است. این نگاه بیرحمانه به تاریخ و مردم باعث شد فیلمهای بیضایی مدام توقیف شود و او هیچ گاه بخشی از جریان اصلی سینمای ایران نباشد.
بیضایی هم در «وقتی همه خوابیم» به همین سینما حمله میکند. سینمایی که اندیشه در آن مدتها است مرده است. بیضایی به شکل هوشمندانهای اقتصاد سیاسی ایران را «سگکشی» مقابل چشم تماشاگر میگذارد. اقتصادی فاسد، دستوری، رانتی و دلالپرور که باعث به وجود آمدن هیولایی مانند ناصر معاصر میشود. بیضایی هیچگاه یک خودی نبود. عضو هیچ گروه یا دسته سینمایی هم نبود. بسیار مستقل بود و تنها و یک تنه کوشید تا روایت خودش را از سینما و فرهنگ ارائه کند. روایتی که به قدری در تضاد با فرهنگ عامه ایران بود که بیضایی را وادار به انزوایی خودخواسته و مرگ در غربت کرد. نه بیضایی این سینما را میخواست و نه این سینما تاب و توان منتقد بیرحمی مانند بیضایی را داشت.
منبع: سلام سینما
بدون دیدگاه