بیژن بیرنگ، خالق «خانه سبز»، در روایتهایش از گذشته و حال، پرده از واقعیتی تلخ برداشت که تیزرهایش درباره بحران آب اجازه پخش نیافتند؛ داستانی که پشت پرده هنر و نقد اجتماعی را به هم پیوند میدهد.
نمابان و به نقل از عصر ایران؛ محسن سلیمانی فاخر– این یادداشت تلاشی است برای درهمتنیدن دو روایت؛ روایت بغضگرفته بیژن بیرنگ از خانه سبز و ابعاد پس از آن و روایت پخشنشدن تیزرهایش برای شرکت آب؛ دو موقعیت ظاهراً جدا، اما در عمق، متعلق به یک منطق واحد.
وقتی بیژن بیرنگ میگوید: «وقتی خانه سبز را میساختم، یک عده کیفهایشان را پر کردند و رفتند؛ هوا را برایمان غیرقابلتنفس کردند؛ پولها را بردند و با آرزوها و رویاهایمان بازی کردند»، این جمله فقط حسرت یک هنرمند نسبت به گذشته نیست. این جمله، تشخیص یک الگوی تکرارشونده است؛ الگویی که از فرهنگ تا منابع طبیعی، از رسانه تا آب، مدام بازتولید میشود؛ عدهای میسازند، میمانند و میسوزند؛ عدهای دیگر برمیدارند، میخندند و میروند.
درد، وقتی با نوستالژی پیوند میخورد، معمولی نیست. دردی که با تلاش، با برای مردم بودن، با اخلاق حرفهای و با صداقت آمیخته شود، سوزان است؛ عمیق و جگرسوز. خانه سبز فقط یک سریال نبود، تصویری از امکان یک زیست انسانی سالم بود؛ و شاید همین تصویر بود که برای عدهای غیرقابل تحمل شد.
پخشنشدن تیزرهای بیرنگ برای شرکت آب، ادامه همان روایت است؛ فقط اینبار نه در قاب نوستالژی، بلکه در متن یک بحران حیاتی. این تیزرها کنار گذاشته نشدند چون ضعیف بودند یا با استاندارد رسانهای همخوانی نداشتند؛ کنار گذاشته شدند چون نقد بودند. چون بهجای سرزنش مردم، به سازوکارها اشاره میکردند. چون بهجای توصیه اخلاقی، پرسش ساختاری طرح میکردند و درست در همین نقطه است که هوا دوباره غیرقابلتنفس میشود.
در منطق رسمی، بحران آب باید به رفتار فردی تقلیل یابد؛ شیر را ببندید، کمتر مصرف کنید، صرفهجویی کنید. اما بیرنگ، همانطور که زمانی در خانه سبز زندگی جمعی را مسئلهمند میکرد، اینبار به الگوی بهرهبرداری دست میگذارد؛ به تصمیمهایی که پشت میزها گرفته شدهاند، به پروژههایی که آب را نه بهعنوان زیستمایه، بلکه بهعنوان منبعی برای مصرف نادرست و غیرعلمی دیدهاند. این جابهجایی، خطرناک تلقی میشود، چون مسئولیت را از دوش مردمِ همیشهمقصر، به سمت ساختار میبرد.
اینجاست که پیوند درد و نوستالژی شکل میگیرد. دردِ دیدن اینکه همان صداقتی که زمانی خانه سبز را ساخت، امروز تحمل نمیشود. دردِ فهم اینکه برای برای مردم بودن، همیشه هزینه وجود دارد. بیرنگ، نه یک هنرمند معترضِ تازهوارد، بلکه بخشی از حافظه رسمی فرهنگ این سرزمین است؛ اما حتی این حافظه، وقتی زبان نقد پیدا میکند، حذف میشود. درست همانطور که در روایت خودش میگوید: عدهای رفتند، پولها را بردند و هوا را برای دیگران سنگین کردند.
این وضعیت، صرفاً یک مسئله رسانهای نیست؛ نشانه یک شکاف اخلاقی عمیقتر است. همان شکافی که سالهاست میان کسانی که از جان گذشتند برای این زیستبوم ــ از عالمان و هنرمندان تا شهدای هشت سال جنگ ــ و کسانی که در هر دورهای جیبهایشان را پر کردند و رفتند، وجود دارد. بحران آب، در این معنا، فقط بحران کمبود نیست؛ بحران عدالت، پاسخگویی و امکان نقد است.
پخشنشدن تیزرهای بیرنگ، خود به یک متن انتقادی تبدیل شده است؛ متنی ناخواسته که میگوید نقد ساختار هنوز تاب آورده نمیشود، حتی اگر از زبان هنر و با نیت خیر عمومی بیان شود. اما تجربه نشان داده است همانطور که خانه سبز با صداقت در حافظه مردم ماند، این صداها نیز حذف نمیشوند؛ فقط به شکلهای دیگر بازمیگردند. چون بحرانها با سکوت حل نمیشوند، و هوا، هرچقدر هم سنگین باشد، بالاخره راه نفس خود را پیدا میکند.
حرف بیرنگ، سوگواری برای یک سریال نیست؛ مرثیهای است برای رؤیای جمعیِ بهغارترفته.
وقتی هوا، چه در معنای نزدیک چه در معنای دور، غیرقابلتنفس میشود، اول صداقت خفه میشود، بعد امید و آنچه میماند، خاطرههایی است که هنوز زندهاند، چون از دل مردم آمدهاند؛ نه از جیبها.
منبع: عصر ایران
بدون دیدگاه