نقدی تازه و دقیق بر فیلم «بوگونیا» ساخته یورگوس لانتیموس نشان میدهد که آیا این اثر علمی-تخیلی همچنان توانسته فلسفه و نوآوری را حفظ کند یا به سمت شعارزدگی و تکبر حرکت کرده است.
اختصاصی نمابان و به نقل از سلام سینما – مازیار وکیلی: در زمانهای دور وقتی که فیلمسازان به سراغ ساخت فیلم در ژانر علمی-تخیلی میرفتند هدف شان کشف ناشناختهها و سفر به دنیایی بود که علم و اطلاع بشر از آنها بسیار اندک بود. سفر به سیارههای دور دست، ارتباط با موجودات فرازمینی و شناخت جهانی که تماشاگران سوالات زیادی درباره آن داشتند محتوای اصلی فیلمهای علمی-تخیلی کلاسیک را تشکیل میداد. این رویکرد و نحوه فیلمسازی ختم به ساخت شاهکارهایی مانند «روزی که زمین از حرکت بازایستاد»، «2001: یک اُدیسه فضایی» و «برخورد نزدیک از نوع سوم» شد. فیلمهایی که هر کدام تماشاگر را با سویهای از جهان ناشناخته بالای سر ما آشنا کردند.
اما هر چه زمان جلوتر رفت و بشر تسلط بیشتری بر روی تکنولوژی پیدا کرد، فیلمهای ژانر علمی-تخیلی واقع گرایانه تر شدند و مضامین آنها نسبت به کلاسیکهای این ژانر متفاوت شد. حالا دیگر کشف جهانهای ناشناخته و ارتباط با موجودات فضایی جزو سوژههای پرطرفدار نبود. هشدارهای زیست محیطی و نقش ویرانگر بشر در تخریب جهان جای مضامین کهنه را گرفت و فیلمسازان بیشتر به طرح پرسشهایی مانند «بشر تا چه اندازه حق دخالت در جهان را دارد؟» یا «آیا پیشرفت علم و تسلط بر تکنولوژی منجر به خوشبختی بشر شده است؟» پرداختند. فیلمهایی مانند «اکس ماکینا» و «هرگز رهایم نکن» با نگاه بدبینانهای که نسبت به علم داشتند درباره عواقب تسلط بیش از حد بشر بر طبیعت و علم هشدار دادند. سرعت رشد و پیشرفت حیرت انگیز هوش مصنوعی هم به این هراسها افزوده است. هراسهایی که به نظر میرسد چندان هم بی ربط و بی دلیل نباشد و باید به مردم حق داد که نسبت به سرنوشتی که در آینده انتظارشان را میکشد حساس باشند. از همین حالا زمزمههایی به گوش میرسد که خیلی زود هوش مصنوعی جای بسیاری از مشاغل را خواهد گرفت و به زودی جمعیت بسیار زیادی به جرگه بیکاران خواهند پیوست.

یورگس لانتیموس بعد از ساخت دو فیلم کمتر شناخته شده با ساخت سومین فیلم خود یعنی «دندان نیش» که درباره زندگی یک خانواده در محیطی ایزوله است به شهرت جهانی رسید. از همان اولین فیلمها میشد نگاه متفاوت او را نسبت به جهانی که در آن زندگی میکنیم مشاهده کرد. او مانند استنلی کوبریک نگاه منفی به جهان مدرن و سازوکارهای آن دارد. در «آلپ» به تنهایی بشر در جهان مدرن پرداخت و نشان داد هر چقدر انسان به لحاظ مادی در زندگی خود پیشرفت میکند به لحاظ اجتماعی و عاطفی تنها تر میشود. در «خرچنگ» آینده تیره و تاری را به تصویر کشید که حتی پیدا کردن یک زوج برای انسانها تبدیل به اجبار میشود.
در «کشتن گوزن مقدس» به خشونت جاری در رابطه انسانها پرداخت و با ساخت «سوگلی» سراغ تاریخ رفت تا نشان دهد که گذشته هم بیشتر یک مضحکه است تا یک حقیقت قابل تحلیل (درست مثل کاری که کوبریک در بری لیندون انجام داد). «بیچارگان» یک نقد بی رحمانه در ژانر فانتزی از جهان مردسالار بود. جهانی که مردان در آن به هیچ موجود مونثی حتی مخلوق ناقص الخلقه گادوین بکستر رحم نمیکنند. در «انواع مهربانی» هم لانتیموس تلاش کرد تا نشان دهد چگونه زندگی بشر به اختیار خود او اداره نمیشود. آخرین فیلم لانتیموس یعنی «بوگونیا» را هم باید در امتداد نگاه تلخ، شکاکانه و بدبینانه لانتیموس ارزیابی کرد. نگاهی که میتوان آن را یک نگاه هایدگری به جهان هستی دانست. نگاهی که به نوع بشر مشکوک است، از تسلط او بر تکنولوژی و طبیعت هراس دارد و از همه مهم تر اعتقاد دارد که سرنوشت بسیار تلخی در انتظار انسانها است. این نگاه در «بوگونیا» به شکل رادیکال تری بروز و ظهور پیدا کرده است. در این فیلم لانتیموس به سیم آخر زده و رسماً اعلام کرده این آدم فضاییها هستند که کنترل نوع بشر را در دست دارند.

«بوگونیا» فیلم بد و مضحکی است. این بد بودن صرفاً به خاطر افراط لانتیموس در دادن شعارهای گل درشت نیست. به خاطر این است که خط داستانی فیلم به قدری مضحک و مسخره است که تماشاگر از خودش میپرسد که اگر همه چیز اینقدر احمقانه است پس چرا باید در این جهان زندگی کنیم؟ در ابتدای فیلم میشل صاحب شرکت داروسازی زنی نشان داده میشود که بسیار قدرتمند است. نه تنها هوش و فراست زیادی در تعیین سرنوشت جهان دارد بلکه به لحاظ جسمانی هم بسیار قدرتمند است. اما یکبار دیگر به نحوه دزدیده شدن او توسط تدی و دان نگاه کنید. در دور و اطراف خانه میشل پرنده هم پر نمیزند تا این دو نفر با خیال راحت میشل را بدزدند و البته میشل هم به جای مقاومت در برابر آنها و یک مبارزه جانانه مقداری دست و پا میزند و تسلیم میشود تا آقای کارگردان به هدف خود برای پیشبرد قصه برسد. همین سکانس در کنار نحوه تزریق ضد یخ توسط تدی به مادرش که هیچ کس در بیمارستان مزاحم او نمیشود نشان میدهد با چه فیلمی سر و کار داریم. یک فیلم سردستی و مسخره که شعارهای خودش را به قدری جدی گرفته که باعث شده داستان عجیب فیلم ذرهای منطق روایی نداشته باشد.
اما ماجرا به اجرای سردستی برخی سکانسها ختم نمیشود داستان «بوگونیا» مشکلات اساسی دارد. این که یک فیلمساز به این نتیجه برسد که جهان را یک مشت آدم فضایی اداره میکنند ترویج همان نگاهی است که نوجوانان اهل کمیک استریپ آمریکایی در پی آن هستند. «بوگونیا» را میتوان یک ارابه خدایان (کتاب شبه علمی که زمانی خیلی معروف بود) دانست که عامدانه (یا شاید از سرخوشی زیاد) به ترویج باورهای غلطی میپردازد که هیچ ربطی به علم ندارند. شاید تماشاگران بگویند که «بوگونیا» فیلم یک فانتزی هشداردهنده است درباره بلایی که بشر سر طبیعت آورده است. پاسخ ما هم به هواداران فیلم این است که چنین هشداری چه ربطی به تسلط آدم فضاییها بر روی انسان و البته تلاش آنها برای نابودی نوع بشر دارد؟

«بوگونیا» یک فیلم در طراز هالیوود نو است. فیلمی چپ، آکنده از شعار و بسیار متفرعن که میکوشد تفرعن و البته حماقت خود را در نگاه به جهان پشت یک سری مفاهیم به ظاهر با اهمیت پنهان کند. لانتیموس در این فیلم به جای پاسخ به سوالات اساسی از آنها طفره میرود و تلاش میکند همه چیز را به گردن سرمایه داری بیاندازد که این بار در قالب یک آدم فضایی خطرناک ظهور کرده است. اما حواسش نبوده که طرف مقابل این آدم فضاییها هم در بی عقلی و نفهمی دست کمی از خود این موجود وحشتناک ندارند. «بوگونیا» بزرگ ترین سوءتفاهم سینمای جهان در سال جدید است. سوءتفاهمی که بعید نیست جدی هم گرفته شود و چند تایی هم اسکار نصیب فیلم کند.
منبع: سلام سینما
بدون دیدگاه