محسن قاضیمرادی، بازیگر برجسته سینما و تئاتر ایران، از آغاز تئاتر تا بازگشت به بازیگری پس از سالها، داستان زندگی و همسرش مهوش وقاری را با نکات جذاب و کمتر دیده شده روایت میکند.
به گزارش نمابان و به نقل از پلاس، محسن قاضی مرادی متولد 11 شهریور 1320 در تهران بازیگر سینما، تئاتر و تلویزیون ایران است. او فارغ التحصیل مدرسه عالی مدیریت تهران بود و بازی در سینما را از قبل انقلاب شروع کرد.
محسن قاضی مرادی ورود به عرصه هنر را با تئاتر شروع کرد تا اینکه سال 1351 وقتی 31 ساله و کارمند دفتر کل تربیت معلم بود در فیلم حسن سیاه به کارگردانی پرویز اصانلو جلوی دوربین رفت.
سال 1365 با تله تئاتر تصادفی به کارگردانی رسول نجفیان به عرصه بازیگری بازگشت تا اینکه با فیلم نار و نی سال 1367 وارد سینما شد.
ایشان با کت جادویی سال 1378 دیده شد سپس در سریال همسایه ها ، هزاران چشم و پشت کنکورهای ها به شهرت رسید.
با صدف کارهای حجمی انجام می دهم حتی نمایشگاه هم برای این کارم برگزار می کنم که خیلی هم شلوغ می شود.

محسن قاضی مرادی 20 شهریور 1359 وقتی 39 ساله بود با همکارش خانم مهوش وقاری که آن زمان 26 سال سن داشت ازدواج کرد اما این زوج در طول 41 سال زندگی خود صاحب فرزندی نشدند.
ما سال 1356 در محیط کار باهم آشنا شدیم زمانی که هر دوی ما کارشناس دفترکل تربیت معلم بودیم و در دوران کاری به دو دوست صمیمی تبدیل شدیم.

من و مهوش دو بار بچه دار شدیم، اولین فرزندمان با یک بیماری ژنتیکی متولد شد و زمانی که دو ماهه بود از دنیا رفت. فرزندان دوم را هم زمان بارداری مهوش متوجه شدم مشکل دارد و با توصیه پزشکان بچه را سقط کردیم و بعد از آن قید بچه دار شدن را زدیم.
در اوایل کار، خیلی کم همبازی می شدیم ، البته یادم می آید در سریال «نام پرنده ای که رها شد» نقش خواهر و برادر را بازی کردیم، اما اولین سریالی که در نقش زن و شوهر بازی کردیم همسران بود.

هر دو عاشق موسیقی سنتی هستیم و در کنارش پیاده روی هم می کنیم ، مهوش قبلا عضو تیم فوتبال بود و پینگ و پنگ هم بازی می کرد.
قدیم ها بیشتر کیش می رفتیم ولی الان شمال رو ترجیح می دهیم ، شنیدن صدای آب به هر دوی ما آرامش می دهد. هر دو را دوست دارم زیرا در هر دو کار کرده ام اما تلویزیون ویترین است و مخاطب بیشتری دارد. وقتی به گذر عمر و خاطرات سال های گذشته نگاه می کنم همیشه گریه ام می گیرد.
بیماری محسن قاضی مرادی سال 1380 وقتی 60 ساله بود با لرزش دست شروع شد و روز به روز این بیماری به شدت پیشرفت کرد.

از سال 1390 به بعد قادر به راه رفتن و تحرک نشد به همین دلیل روی صندلی چرخ دار نشست تا اینکه قدرت تکلم خود را نیز از دست داد. من کارهای جدی زیادی داشتم و حتی برای آثار جدی ام هم چایزه گرفتم اما به کارهای طنز هم علاقه بیشتری دارم.
اگر آدم گرسنه باشد هر چی جلویش بگذارند می خورد اما در کل غذاهای شیرین را بیشتر دوست دارم ، در رنگ ها هم سبز و روشن را می پسندم.
او سرانجام در شامگاه 25 فروردین 1400، بر اثر عوارض این بیماری در منزل شخصی خود در 80 سالگی درگذشت.
منبع: هفت صبح
بدون دیدگاه