در سال ۱۳۵۵، شاه ایران اعلام کرد وصیتنامه سیاسیای دارد که قصد دارد قدرت را به ولیعهد منتقل کند؛ اما این سند واقعی بود یا داستانی بیمارگونه که خاندان سلطنتی را به اختلاف انداخت؟
در ۲۵ تیر ۱۳۵۵، روزنامه اطلاعات به نقل از محمدرضا پهلوی جملهای را تیتر کرد که در همان زمان هم عجیب مینمود و امروز، با فاصلهای تاریخی، به یکی از نقاط مبهم زندگی آخرین شاه ایران بدل شده است: «من وصیتنامه سیاسی تنظیم کردهام و میخواهم در دوران زندگیام ولیعهد به شاهنشاهی برسد.» شاه در ادامه حتی برای این تصمیم افق زمانی مشخصی ترسیم کرد؛ دوازده تا سیزده سال، زمانی که به باور او برای آمادهشدن ولیعهد جهت رهبری کشور کافی بود. این سخنان، در اوج اقتدار ظاهری رژیم پهلوی و در میانه دههای بیان شد که حکومت خود را باثبات، آیندهدار و حتی الگو برای منطقه میدانست. با این حال، گذر زمان نشان داد نه آن افق زمانی تحقق یافت و نه آن وصیتنامه سیاسی، دستکم به شکلی که شاه وعده داده بود، در دسترس تاریخ قرار گرفت.
این گزارش میکوشد با کنار هم گذاشتن اسناد مطبوعاتی، خاطرات رجال دربار، روایتهای پس از انقلاب و متن وصیتنامهای که بعد از مرگ شاه منتشر شد، ابعاد مختلف این ماجرا را واکاوی کند؛ از ایده انتقال قدرت در زمان حیات شاه تا پرسش بنیادین درباره اصالت وصیتنامهای که به نام او شهرت یافت.
ایدهای که محمدرضا پهلوی در سال ۱۳۵۵ مطرح کرد، در تاریخ سلطنتهای موروثی کمسابقه نیست: انتقال قدرت به وارث، پیش از مرگ پادشاه. اما در مورد شاه ایران، این ایده با چند ویژگی خاص همراه بود. نخست آنکه او قصد نداشت صرفاً کنار برود؛ بلکه میخواست «تا زنده است» در مقام شاهنشاه، رهبری کلان کشور را حفظ کند و در عین حال ولیعهد را بر تخت بنشاند. دوم آنکه این انتقال قدرت، نه واکنشی به بحران، بلکه بهزعم شاه بخشی از برنامهای بلندمدت برای آینده ایران بود.
در گفتوگوی منتشرشده در اطلاعات، شاه تأکید میکند که پس از تفویض شاهنشاهی به ولیعهد، افکارش را به او تحمیل نخواهد کرد، زیرا هر پادشاه باید شخصیت مستقل و متناسب با مردم کشورش داشته باشد. این جمله، در نگاه نخست نشانهای از پذیرش فردیت و استقلال سیاسی ولیعهد است؛ اما در بافت کلی گفتار شاه، بیشتر به تلاشی برای آشتی دادن دو میل متضاد شباهت دارد: میل به کنترل آینده و میل به جاودانهسازی نقش تاریخی خود.

با وقوع انقلاب ۱۳۵۷ و خروج شاه از ایران، مسئله وصیتنامه سیاسی وارد مرحلهای تازه شد. اگر چنین سند مهمی وجود داشت، انتظار میرفت در دوران آوارگی شاه ـ از مصر و مراکش تا باهاما، مکزیک، آمریکا و نهایتاً پاناما و مصر ـ نشانهای از آن در خاطرات اطرافیان یا اسناد باقی بماند. اما روایتهای نزدیکان شاه، تصویر دیگری ارائه میدهد.
احمدعلی مسعود انصاری، از بستگان و نزدیکان محمدرضا پهلوی، در خاطرات خود تصریح میکند که هنگام ترک نیویورک به لندن و سپس قاهره، از سوی هوشنگ انصاری مأمور شد تا درباره وجود وصیتنامه سیاسی شاه پرسوجو کند. نتیجه این جستوجو، به گفته او، شگفتآور بود: «فهمیدم وصیتنامهای در کار نیست.» این روایت، اگر درست باشد، پرسشهای جدی درباره سرنوشت وصیتنامهای که شاه دو سال پیشتر از آن سخن گفته بود، مطرح میکند.
محمدرضا پهلوی در پنجم مرداد ۱۳۵۹ در قاهره درگذشت. اندکی بعد، متنی به عنوان «وصیتنامه سیاسی و مالی شاه» از سوی فرح دیبا منتشر شد. این متن، که بهسرعت در رسانههای خارج از ایران بازتاب یافت، شامل دو بخش اصلی بود: بخشی سیاسی با لحنی عاطفی و دفاعی، و بخشی مالی درباره تقسیم داراییها میان اعضای خانواده.
از همان ابتدا، اصالت این وصیتنامه مورد تردید قرار گرفت. نه نسخهای با دستخط شاه ارائه شد، نه تاریخ تنظیم آن بهروشنی مشخص بود، و نه شاهدی مستقل وجود داشت که نشان دهد شاه در واپسین ماههای زندگی، چنین متنی را با آگاهی کامل نوشته یا امضا کرده است.
بر اساس خاطرات احمدعلی مسعود انصاری و برخی روایتهای دیگر، نقش اصلی در تنظیم وصیتنامه بر عهده فرح دیبا بوده است. به گفته انصاری، زمانی که شاه به دلیل بیماری و شرایط روحی، قادر یا مایل به نوشتن وصیتنامه نبود، فرح ابتکار عمل را در دست گرفت و تهیه متنی به نام وصیتنامه سیاسی شاه را پیگیری کرد. او مأموریت نگارش و تنظیم متن را به دکتر منتصری، از افراد مورد اعتماد خود، سپرد و افرادی چون جواد معینزاده نیز در این فرایند همکاری داشتند.
از این منظر، وصیتنامه منتشرشده بیش از آنکه سندی باشد که از دل تصمیمهای شخصی شاه بیرون آمده، تلاشی است برای سامان دادن به میراث سیاسی و خانوادگی او پس از مرگ؛ متنی که هم باید تصویر شاه را تطهیر میکرد و هم چارچوبی برای جایگاه فرح و فرزندانش در دوران تبعید فراهم میآورد.
آنچه در ادامه این گزارش مورد توجه قرار میگیرد، متنی است که پس از مرگ محمدرضا پهلوی منتشر شد و به او نسبت داده میشود. همانگونه که پیشتر تأکید شد، درج و بررسی این متن به معنای تأیید اصالت قطعی آن نیست، بلکه تلاشی است برای فهم منطق درونی، زبان سیاسی و کارکرد تاریخی آن.
متن با لحنی کاملاً عاطفی و شخصی آغاز میشود؛ شاه خود را پادشاهی بیمار، دورافتاده از وطن و در آستانه مرگ معرفی میکند. این آغاز، بیش از آنکه یادآور وصیتنامههای کلاسیک سیاسی باشد، به نامهای وداعگونه شباهت دارد؛ نامهای که میکوشد پیش از هر چیز، نوعی همدلی عاطفی با مخاطب ایجاد کند. تأکید مکرر بر «بیماری جانکاه»، «دوری از خاک وطن» و «روزگار تیره ملت» نشان میدهد که متن از همان ابتدا در پی بازسازی تصویر شاه بهعنوان قربانی شرایط تاریخی است، نه کنشگری مسئول در تحولات سیاسی.
در بخشهای بعدی، شاه به خروج خود از ایران اشاره میکند و آن را اقدامی آگاهانه برای جلوگیری از خونریزی بیشتر میداند. این گزاره، یکی از کلیدیترین محورهای دفاعی متن است. در این روایت، خروج شاه نه نتیجه فشار انقلابی یا فروپاشی مشروعیت سیاسی، بلکه نوعی «فداکاری اخلاقی» معرفی میشود. همین تعبیر، متن را در جایگاه دفاعیهای تاریخی قرار میدهد که هدفش نه تحلیل علل سقوط، بلکه توجیه تصمیم نهایی شاه است.
ارجاع به قانون اساسی مشروطه، محور مهم دیگری در متن است. شاه در وصیتنامه منسوب به خود، بارها بر پایبندیاش به مشروطیت، استقلال ملی و پیشرفت کشور تأکید میکند. این در حالی است که بخش قابل توجهی از انتقادات تاریخی به حکومت پهلوی، دقیقاً ناظر بر تضعیف نهادهای مشروطه و تمرکز قدرت در شخص شاه بوده است. از این منظر، وصیتنامه میکوشد شکاف میان «شاهِ قانونیِ آرمانی» و «شاهِ واقعیِ تاریخی» را با بازنویسی گذشته ترمیم کند.
در بخشهایی دیگر، متن به خانواده سلطنتی و آینده فرزندان شاه میپردازد. لحن این قسمتها، پدرانه و محافظهکارانه است و تلاش میکند خاندان پهلوی را نه بهعنوان یک طبقه سیاسی شکستخورده، بلکه بهعنوان خانوادهای آسیبدیده از تحولات خشن تاریخ معرفی کند. این نگاه، زمینهساز پیوند متن سیاسی با بخش مالی وصیتنامه میشود؛ جایی که مسئله تأمین، بقا و تداوم خانواده در تبعید برجسته میشود.
در مجموع، متن وصیتنامه منسوب به محمدرضا پهلوی را میتوان ترکیبی دانست از مرثیه شخصی، دفاعیه سیاسی و بیانیه هویتی. این متن نه نقشه راهی برای آینده ایران ارائه میدهد و نه توصیهای مشخص برای کنش سیاسی پس از خود. کارکرد اصلی آن، تثبیت روایتی خاص از گذشته و انتقال آن به تاریخ است؛ روایتی که در آن شاه بیش از آنکه مسئول فروپاشی یک نظام باشد، قربانی بدفهمی تاریخ و خشونت تحولات معرفی میشود.
بخش مالی وصیتنامه، که به نحوه تقسیم داراییهای محمدرضا پهلوی میان فرح دیبا و فرزندانش اختصاص دارد، از همان ابتدا یکی از جنجالیترین قسمتهای این متن بود. بر اساس نسخههای منتشرشده، در این بخش سهم مشخصی از داراییها برای شهبانو فرح و سپس برای فرزندان شاه تعیین شده بود؛ تقسیمبندیای که نهتنها شفافیت حقوقی نداشت، بلکه با ساختار واقعی اموال و حسابهای خاندان پهلوی نیز بهطور کامل تطبیق داده نمیشد.
نخستین ابهام، به خود «دامنه داراییها» بازمیگشت. مشخص نبود منظور از اموال مورد اشاره، داراییهای شخصی شاه است یا سرمایههایی که در طول سالها در قالب بنیاد پهلوی، حسابهای خارجی، املاک وابسته به دربار و سرمایهگذاریهای مشترک شکل گرفته بود. همین ابهام، زمینه را برای تفسیرهای متفاوت و مناقشههای حقوقی و اخلاقی فراهم کرد.
دومین محور اختلاف، نسبت میان همسر و فرزندان شاه بود. برخی منابع و خاطرات حاکی از آن است که سهم در نظر گرفتهشده برای فرح دیبا، بهعنوان همسر سوم شاه، در مقایسه با برخی فرزندان، بهویژه شهناز پهلوی، دختر شاه از ازدواج نخست با فوزیه، نامتوازن تلقی شد. شهناز پهلوی و اطرافیانش معتقد بودند این تقسیمبندی نه بازتابدهنده خواست واقعی شاه، بلکه نتیجه نفوذ و مدیریت فرح در دوران بیماری و ضعف جسمانی اوست.
این اعتراضها صرفاً در سطح گلایههای درونخانوادگی باقی نماند. در محافل نزدیک به خاندان پهلوی در تبعید، زمزمههایی درباره «بازنویسی اراده شاه» و تنظیم وصیتنامهای متناسب با شرایط جدید شنیده میشد. بهویژه آنکه محمدرضا پهلوی در سالهای پایانی عمر، به دلیل بیماری سرطان و فشارهای روانی ناشی از تبعید، عملاً امکان نظارت دقیق بر چنین متنی را نداشت.
از منظر تاریخی، بخش مالی وصیتنامه بیش از آنکه یک سند حقوقی قابل اتکا باشد، به متنی نمادین شباهت دارد؛ متنی که قرار بود وحدت خانوادگی و تداوم سلسله را در ظاهر حفظ کند، اما در عمل، شکافهای پنهان درون خاندان پهلوی را آشکارتر ساخت. اختلافنظرها درباره این بخش، بهویژه پس از انتشار عمومی وصیتنامه، این گمانه را تقویت کرد که متن نهایی نه حاصل اجماع اعضای خانواده و نه الزاماً بازتابدهنده اراده قطعی شخص شاه، بلکه محصول موازنه نیروها و ضرورتهای سیاسی و مالی دوران پس از مرگ او بوده است.
اگر وصیتنامههای سیاسی رهبران بزرگ را معیار قرار دهیم، متن منسوب به محمدرضا پهلوی از بسیاری جهات نامتعارف است. در آن، نه دستورالعمل سیاسی روشنی برای آینده ایران دیده میشود، نه تحلیل دقیقی از علل سقوط نظام سلطنتی، و نه حتی توصیهای مشخص به ولیعهد. در عوض، متن آکنده از احساسات، دفاع از تصمیمهای گذشته و تلاش برای بازسازی چهرهای مظلوم از شاه است.
از این رو، برخی پژوهشگران این متن را نه وصیتنامه، بلکه «بیانیهای پسینی» میدانند؛ متنی که بیش از آنکه برای هدایت آینده نوشته شده باشد، برای داوری تاریخ تنظیم شده است.
ماجرای وصیتنامه سیاسی محمدرضا پهلوی نمونهای روشن از پیچیدگی تاریخ معاصر ایران است؛ جایی که وعدههای ثبتشده در مطبوعات، خاطرات متناقض نزدیکان، و متونی که پس از مرگ پدید میآیند، درهم میآمیزند. آنچه مسلم است، این است که شاه در مقطعی از حیات خود به ایده وصیتنامه و انتقال قدرت اندیشیده بود. اما آنچه امروز به نام وصیتنامه او شناخته میشود، بیش از آنکه سندی قطعی از اراده شخصی شاه باشد، بازتابی است از نیازهای سیاسی و خانوادگی دوران پس از مرگ او.
در نهایت، این پرونده به ما یادآوری میکند که تاریخ فقط مجموعهای از اسناد رسمی نیست؛ بلکه میدان کشمکش روایتهاست، جایی که هر متن، خود بخشی از ماجراست، نه لزوماً داور نهایی آن.
منابع و مآخذ
۱. روزنامه اطلاعات، شماره ۲۵ تیر ۱۳۵۵، گفتوگو با محمدرضا پهلوی. ۲. احمدعلی مسعود انصاری، خاطرات، فصل مربوط به تبعید و مرگ محمدرضا پهلوی. ۳. اسدالله علم، یادداشتها، بهویژه جلدهای پایانی. ۴. عباس میلانی، شاه (The Shah)، نشر پالگریو مکمیلان. ۵. Andrew Scott۶. هوشنگ انصاری، خاطرات و مصاحبهها. ۷. مقالات پژوهشی مرکز اسناد انقلاب اسلامی و مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران. ۸. نسخههای منتشرشده وصیتنامه منسوب به محمدرضا پهلوی در رسانههای خارج از کشور (۱۳۵۹).
منبع: خبر فوری
بدون دیدگاه