مرگ تلخ 5 معلم در جاده مدرسه؛ آخرین زنگ دو معلم در سردخانه به صدا درآمد!

در حادثه‌ای غم‌انگیز، پنج معلم در مسیر مدرسه جان باختند و دو معلم دیگر در سردخانه چشم از جهان بستند؛ داستانی که قلب هر شنونده‌ای را به درد می‌آورد.

مرگ تلخ 5 معلم در جاده مدرسه؛ آخرین زنگ دو معلم در سردخانه به صدا درآمد!
سامان تهرانی
سامان تهرانی
نویسنده

نمابان و به نقل از خبرگزاری تسنیم لرستان، چشم‌هایش دو دانه انار است، سرخ و درخشان از اشک‌های خشکیده. نگاهش هزار ساله است. رنجور از شبیخون خبر تصادف. چروک صورتش شیارِ دربه‌دری است و چشم‌های ترس‌زده هنوز نم دارد.

تن به پیراهن سیاه بلند بسته. دست‌ها دور انگشتان دور هم می‌چرخد و صورت خراش می‌خورد از ناخن‌های اندوهی سرکش. صدای تصادف در گوشش تکرار می‌شود. خودش را به دستۀ صندلی راهروی اتاق عمل می‌چسباند. مثل آهویی که از تیر صیادی رمیده هنوز دل‌دل می‌زند.

دخترخاله‌اش، 18 آذر، در سه‌راهی کارخانه گچ تصادف کرده با چهار معلم دیگر. همین که خبر فوت یکی‌شان را شنید دست تند به چادر برد و خودش را رساند به بیمارستان کوهدشت.

هوا ابری بود، باد و سرما صورتش را نواخت. با صدایی که از عمق دره‌های مفرغی می‌آید، لب‌های گریخته را وا می‌کند:«در خانه بودم که تلفن زنگ خورد. آن‌سوی خط مادرم از تصادف خواهرزاده‌اش گفت و شبیه صورت‌های اندوده به اندوه در دهانش داغ می‌چرخید. اصلاً نمی‌دانم چطور خودمان را به بیمارستان رساندیم. به ما گفته‌اند در اتاق عمل است و جانش از اجل گریخته. بیچاره آن معلم که لای ماشین له‌شده و آهن‌پاره‌های پژو 405 جانش را از دست داد».

از پژوی گریخته به شانه جاده، آهن‌های فرورفته در هم مانده و تلنبار خاک‌هایی که برای تسطیح در محور پنج کیلومتری برده‌اند. معلم‌ها را آغشته به باران و خون از پژو بیرون کشیدند. خیزران شرفی‌نیا در همان تکان‌های پیچاپیچ جاده، جانش از دست رفت. جسدش را لای کاور پیچاندند و تن بریده از زندگی‌اش را آوردند به سردخانه تا در گور آرزوها دفنش کنند.

چهار معلم دیگر جانشان به زندگی بند بود و در بیمارستان امام خمینی کوهدشت زیر تیغ جراحی رفتند. غروب سه‌شنبه مرگ است. دور اتاق عمل را اقوامشان گرفته‌اند به گیسوهای پریشان و صورت‌های چنگ‌خورده به ناخن زخم.

استان لرستان , اخبار استان لرستان , اخبار کوهدشت ,

یکی‌شان تکیه داده به دیوار راهروی بیمارستان و ماتم فقدان است که از صورتش می‌ریزد به زبان زخم و شکایت. آقای همتی معلم است و با خبر تصادف همکارانش خودش را رسانده به بیمارستان.

انبوه و درهم با چشم‌های بی‌جنبش و ساکن زخم‌های تازه‌شدۀ جاده را می‌ریزد روی دایره:«پنج معلم در بازگشت به خانه بودند که ماشینشان در جاده مرگ گرفتار شد. دو مرد بودند و سه زن که یکی‌شان در دم از دنیا رفت. شانۀ جاده خالی است و راننده که خودش معلم بوده تعادل فرمان را از دست داده. ماشین به گودال کنده‌شده در کنار جاده برخورد می‌کند و شدت حادثه آن‌ها را زمین‌گیر جراحت.»

معلم در سایه‌ دیوار به‌ پناه ایستاده‌. حرف‌های در گلو مانده بالا آمده. اندوه به نگاهش دوخته شده و در صدایش، مشت می‌کوبد:«جاده مرگ کونانی بدون شانه است و حالا قتلگاهی شده برای جوانان. هر چه این سال‌ها فریاد زدیم به جایی نرسید. مگر یک جاده پنج کیلومتری چه می‌خواهد که هر مسئولی آمد و رفت نتوانسته که به بهره‌برداری‌اش برساند. ما این جاده را دیگر نمی‌خواهیم. آن را کلاَ ببندند. پای پیاده به کوه و دشت می‌سپاریم تا دیگر داغی دامن کونانی را در سوگ نکند. ما از مسئولان معجزه نخواستیم؛ فقط راهی که بکشد، نه بکُشد. فقط شانه‌ای که فرو نریزد. فقط خطی که مرگ را هدایت نکند. ما نمی‌خواهیم زیر بارانِ وعده خیس شویم؛ ما آسفالت می‌خواهیم.»

آن‌طرف آقای نامدار که خودش راننده است و سینه‌سوخته‌ جاده‌های زهواردررفته، خونش به جوش می‌آید از خاطره‌ تن‌هایی که لای آهن‌پاره‌ها و خون‌های هدررفته هرگز به مقصد نرسید؛ از آنانی که از مسیر برگشتند، اما به خانه نه.

استان لرستان , اخبار استان لرستان , اخبار کوهدشت ,

جاده بدون شانه و مرگ‌های ممتد

دست می‌برد به پیشانی چروک از سال‌هایی که هر کسی آمد وعده‌ای داد و جادۀ مرگ را به‌حال زارش رها کرد. صداها در گوشش تکرار می‌شود و از هراس مادران و دختران چشم‌انتظار دلش خون است:«جادۀ مرگ از کارخانه گچ تا گردنه شورابه زیر 10 کیلومتر است. چند سال پیش به ما وعده دادند که این محور را در شش ماه تعریض کنند. اما هنوز نتوانسته‌اند که این مسافت را آسفالت کنند. فوت هفت نفر را در این جاده به چشم دیده‌ام. هنوز چشم‌های بی‌فروغ و بدن سردشان دست از سرم بر نداشته. جاده وقتی شانه نداشته باشد پرتگاه است. کافی است کمی حواس راننده پرت شود آن‌وقت دیگر جانش لای مرگ پیچیده می‌شود».

آقای نامدار لب باز می‌کند به حرف‌زدن. رنگ‌های چشم‌هایش درهم می‌غلتند. نفس‌هایش بند می‌آید از مرور سال‌های سیاه جاده‌ها و وعده‌های به‌راه نیامده:«اگر مسئولان جاده را به همان حالت اولیه رها می‌کردند شاید کمتر مرگ در کمین می‌شد. ما مانده‌ایم و غصه‌های تلنبارشده از سینه‌های مادران. 80 درصد تردد منطقه کونانی از جاده پای‌آستان است. اهالی ترجیح می‌دهند در جاده‌ای که حتی به‌طول یک متر هم شانه ندارد رانندگی نکنند. این زمین طاقت نوشتن اسم تازه روی سنگ ندارد».

استان لرستان , اخبار استان لرستان , اخبار کوهدشت ,

رهگذران اجبار

محور 9 کیلومتری سه‌راهی کارخانه گچ تا کونانی قرار بود در شش ماه تعریض و آسفالت شود، اما پس از سه سال این جاده بدون شانه ماند. عملیات ناتمام، جاده را وحشی‌تر کرد برای ریختن خون‌های بیشتر. و چه عروسانی که تار گیسوانشان با مرگ دامادشان شکست و میلشان دیگر به زندگی بند نشد.

یکی از رانندگان محلی سینه‌اش سوخته از شیون‌های زنان و دخترانی که برای جان‌های عزیزانشان سوگ شدند:«مسیری که باید نجات‌بخش مردم باشد، حالا خودش کابوس شده. هیچ خط‌کشی، هیچ شانه‌ای، هیچ تابلوی هشدار درست‌وحسابی وجود ندارد. ترانشه‌های باز، خاک‌برداری‌های رهاشده، لبه‌های بریده‌شده آسفالت و گودال‌های دهان‌باز جان اهالی را روی کف دستشان گذاشته. در یک ماه نیست که این جاده داغی روی داغ نگذارد».

تیرماه 1403 احمدرضا دالوند، معاون وقت هماهنگی امور استانداری لرستان، وعده داد که پنج کیلومتر نخست جاده  کونانی ـ سه‌راهی کارخانه گچ کوهدشت در شش ماه تعریض و زیرسازی شود و پنج کیلومتر دیگر را نیز اداره‌کل راهداری آسفالت کند.

استان لرستان , اخبار استان لرستان , اخبار کوهدشت ,

شش ماه وعده اما این محور خون‌ریخته را به مقصد نرساند. جاده در عوض تن‌های بیشتری را زیر خاک سرد برد و در شبیخون 18 آذر به جان پنج معلم یورش آورد. کسی نمی‌داند در آن نیمروز چه در ذهن خیزران شرفی‌نیا، ایوب مرادی، محمدجواد عبدی، سمیه احمدی‌فر و نسرین بخشی می‌گذشت.

از مدرسه آمده بودند و سرخوش خانه بودند که چشمشان افتاد به تکان‌های جاده‌ای که داشت آنان را سرمی‌کشید. دست‌وپا زدند میان رگه‌هایی از خون. جاده راهزن بود و به چیزی جز جان فکر می‌کرد. شبیخون زد. در 18 آذر سه تن از رهگذران اجبار در کشاکش جراحی و دعا به زندگی برگشتند در سه‌شنبه‌ای که قرار نبود مرگ بیاورد.

سه‌شنبه‌شب بود که آمدم به بیمارستان کوهدشت. هوای گر‌گرفته‌ داخل راهرو آمیخته است به بوهای مرثیه. معلم‌ها در اتاق عمل هستند. نمی‌توانم گفت‌وگو کنم. کسی آن‌طرف‌تر با ماسکی روی صورت انتظار مرا می‌خواند. وقتی می‌فهمد که خبرنگارم چشم‌های نیم‌بسملش را نزدیک می‌آورد برای سوگی که راه گلویش را بسته.

استان لرستان , اخبار استان لرستان , اخبار کوهدشت ,

جان‌های بی‌بها

هزار ماهی مرده از دهان او که معلم بازنشسته است می‌ریزد روی سنگ‌فرش بیمارستان. آقای مقدسی طاقت از کف داده و از پرونده باز جاده دلش خونابه است:«راه‌هایی که فرزندان ما را کشته‌اند، همان‌هایی‌اند که دیروز هم زخم داشتند؛ همان پیچ‌های کور، همان شانه‌های ریخته. هیچ‌چیز تغییر نکرده؛ جز شمار اسم‌ها روی سنگ‌های سرد. پنج چراغ کلاس در بازگشت از خدمت، به حادثه افتادند».

هنوز از شبیخون سه‌راهی کارخانه گچ مدتی نگذشته بود که در 20 آذر یک معلم دیگر با نام سمیه احمدی نیز پس از جراحی جان باخت. با خبر مرگ او که معلم کلاس چهارم بود زن‌ها یکی‌یکی می‌آیند. صدا به صدا نمی‌رسد. زنی چادرش را سفت به دندان می‌کشد:«نمی‎دانم تا کی قرار است این جاده خون بچه‌های ما را ببلعد. هر چه مردم فریاد زدند به جایی نرسید. در بی‌مسئولیتی است که خانواده‌ها رخت سیاه می‌پوشند. لابد جان عزیزان ما بی‌بها بود».

حالا کونانی وحشت‌زده است، خبر مرگ دو معلم، تن منطقه را لرزانده. پنجشنبه، 20 آذر، تن معلم‌ها را به گور سرد سپردند با کمرهای خمیده. صبح زود بود که زن‌ها سمت قبرستان راه افتادند. خاک هنوز تر بود. رگه‌های آفتاب بر چشم‌های فرسوده‌ مزارها می‌تابید.

زن‌ها دور مادرهای‌ سمیه و خیزران دوار می‌شوند. زنی دست بر قلب مادر می‌مالد، کند می‌تپد. چشم‌هایش به «مور» است، مانند شیرِ ماده‌ای که زخم خورده باشد. صورت مادر آفتاب‌سوخته است. این همه خون‌دل خوردن حاصلش شیارهای عمیق است دور چشم‌ها. زنان دیگر صورت‌ها می‌خراشند و «وِه‌وِه» سرمی‌دهند.

استان لرستان , اخبار استان لرستان , اخبار کوهدشت ,

حالا بعد از گذشت پنج روز از درگذشت معلمان دانش‌آموزان کلاس چهارم و پنجم از جاده می‌هراسند، از رفتن به کوه و دشت؛ از کلاسی که یک صندلی دیگرش کم شود. فاطمه مثل حبه‌ انگور خم شده و برای جای خالی معلم اشک می‌ریزد. به تجربه‌ای که به گفتن‌های بی‌نتیجه مردم روستا تکیه دارد، حاضر به گفتن کلمه‌ای نیست.

در این دیار اگرها و ممکن‌ها شاید در جست‌وجوی حادثه‌ای دیگر است. دستبند سبزرنگی گره زده‌ به مچ به‎ نشانه‌ نذری که به امامزاده دارد. حالا او مانده و دانش‌آموزان دیگر که دست را سایبان چشم می‌کنند و نمی‌دانند این جاده شبیه التماس کی از طلسم مرگ جان به‌در می‌برد.

گزارش از فاطمه نیازی

انتهای پیام/ 644/

 

منبع: خبرگزاری تسنیم

📢 مهم‌ترین اخبار


شناسه خبر: 190349
۲۳ آذر ۱۴۰۴ | ساعت: ۱۸:۰۷ | بازدید: 0
اشتراک گذاری:

بدون دیدگاه

قیمت زنده طلا، سکه، دلار و ارز
امیرحسین قیاسی به زن خودش هم رحم نکرد: تازه بعد از ازدواج فهمیدم دماغ زنم بزرگه! گفت امیر فرش بخر برای خونه، گفتم دماغت خیلی کوچیکه فرش هم میخوای؟! +فیلم