در یادداشتی تحلیلی، حامد حاجیحیدری به بررسی نقطه تلاقی اندیشههای شریعتی و آل احمد پرداخته و چالشهای جریان سوم روشنفکری را با نگاهی به مفهوم غربزدگی فرانتس فانون واکاوی کرده است.
نمابان و به نقل از خبرگزاری مهر، یادداشت مهمان_حامد حاجیحیدری، عضو هیئت علمی دانشگاه تهران: فرانتس فانون غربزدگی را به عنوان یک بیماری معرفی میکند. او به عنوان یک روانکاو لکانی ادعا میکند که استعمار یک فرایند خودخواسته نیست. در توضیح میگوید که استعمارزدهها تلاش میکنند تا شبیه استعمارگر بشوند تا مورد تأیید او قرار بگیرند و در همین راستا هویت خودشان را از دست میدهد. او این قضیه را با آن مطالعات بالینی که در درمانگاه سنتآلمن انجام داده مدلل کرده است.
تعبیر درخشان و تاریخساز جلال از غربزدگی منطبق بر همین تعبیر دقیق فرانتس فانون است که واقعاً تاریخ ساخته است. ادوارد سعید و بعداً هومی بابا نیز بسطدهندگان نظریهای هستند که او به صورت پایهای ساخته است. این مفهوم بسیار عمیق است و تا وقتی به درستی درک نشود بسیاری از مسائلی که امروز در روشنفکری ایرانی مطرح میشود ادامه مییابد.
جریانات روشنفکری در ایران
ما از ابتدای پروبلماتیکشدن روشنفکری چند رویکرد داشتیم. ابتدا رویکرد عقبماندگی بود که باور داشت ما بنا بر دلایلی در سنت خودمان از کشورهای اروپایی عقب ماندهایم؛ حتی از امپراطوری عثمانی و روسیه و ژاپن هم عقبتر هستیم. این تردید کردن و عدم اعتماد به خود از جنگهای چالدران شروع شد.
مقارن جنگ اول و ۱۳۰۰ هجری شمسی زمینههایی پیدا شد که رویکرد دوم به عنوان عقب نگه داشته شدگی مطرح شود که این رویکرد، روزنه ورود چپ به ایران بود. بعد از شهریور ۱۳۲۰ و جنگ دوم یک خلأ قدرت پیدا شد که بنابر آن خلأ حزب توده شکل گرفت. جلال ۲ سال پس از تشکیل حزب توده به عضویت آن در میآید که البته چهار سال بعد هم از آن هم از حزب خارج میشود و به کمک خلیل ملکی جریان سوم را راه میاندازند.
افتخار روشنفکر ایرانی لهجه فرانسوی است
مرحوم شریعتی هم در رویکرد سوم که اسم آن «جریان سوم» بود قرار میگیرد. ویژگی جریان سوم این است که میخواهد سه رویکرد را تلفیق کند. هم منتقد حزب توده است، هم منتقد نهضت ملی و هم منتقد مذهب غیر ایدئولوژیک. بعضی از افراد، امروز به مرحوم شریعتی به خاطر رویکردی که اتخاذ کرده بود فحش و ناسزا میدهند. این دقیقاً به همین علت است که روشنفکری اخیر ایران خیلی متأثر از فرانسه است. اگر فضای فکری فرانسه را با فضای فکری آلمان یا بریتانیا یا آمریکا مقایسه کنید متوجه میشوید که فرانسویها آزادی را در ولنگاری آداب تعریف میکنند و خیلی به مبادی آداببودن اعتقادی ندارند. این یکی از چیزهایی است که گریبان روشنفکری ما را نیز گرفته است.
یکی از چیزهایی که جلال در کنار دکتر شریعتی در جریان سوم روشنفکری مطرح میکند و اوج روشنفکری را رقم میزند مفهوم استعمار نهفته است. تعبیر شریعتی این است که استعمار در جوامع استعمار زده زیربناست. جلال هم بر این موضوع چیز دیگری افزوده است که آن بصیرت یا به نظر مرحوم شریعتی نیامده است یا با سازههای نظریه پایهاش اختلاف دارد. جلال با یک زاویه دید فانونی، مسئله گریبانگیر روشنفکری ایرانی را به عنوان بیماری مطرح میکند که البته این بیماری تا امروز هم وجود دارد و فقط هم مختص ایران نیست. برای مثال افرادی در مکتب کلکته هند دنبال این هستند که چطور بعد از این همه سال هنوز کسانی با انگلیسی حرفزدن و تیپ انگلیسی فخر میفروشند؟ بین ما و در ایران هم هنوز متأسفانه کسانی هستند که با لهجه انگلیسی و فرانسوی فخر بفروشند.
روشنفکر باید صدای بیصدایان باشد
یکی از مضامین مهم دیگر که جلال با تأثیر از سارتر بیان میکند روشنفکر درگیر و غیر بیطرف است. در بیان او روشنفکر نباید ادای بیطرفی ارزشی در بیاورد و وانمود کند که با ارزشهای محلی بیگانه است. این نکته بعداً در نظریات پسا استعماری کسانی مانند اسپیواک مهم میشود. اسپیواک با کشفی که انجام داده است در یادداشتهای زندان آنتونیو گرامشی متوجه شده است که جامعه زیرطبقهای دارد که این زیر طبقه صدا ندارد و روشنفکر باید صدای آنها باشد.
شرمآور است که در ایران از زبان برخی روشنفکرانی که به این بیماری دچار هستند گاهی میشنویم که اصلاً اشکال ما این بود که کسانی زمامدار امور شدند که در بچگی اتاق خاصی نداشتند یا سوار هواپیما نمیشدند. واقعاً زشت است شخصی که مراتب عالیه تحصیلات و علمی دارد اینگونه حرف بزند. در طول تاریخ چهرههای درخشان بسیاری بودهاند که به خاطر دوری از دنیا در خمره زندگی میکردند. این حرفها بسیار شرمآور هستند. چرا؟ همانطور که سیمین دانشور و جلال آل احمد به درستی اشاره میکنند باید ارتباط ارگانیکی بین روشنفکر با جامعه و خصوصاً افرادی که صدا ندارند وجود داشته باشد و این رسالت روشنفکر است.
منبع: خبرگزاری مهر
بدون دیدگاه