امروز با حافظ؛ رازهای ناپیدای یک غزل ماندگار که دل را می‌لرزاند!

با خواندن این غزل ناب حافظ، به دنیای عمیق احساسات و رازهای دل شاعرانه قدم بگذارید و از زیبایی‌های بی‌پایان ادبیات فارسی لذت ببرید.

امروز با حافظ؛ رازهای ناپیدای یک غزل ماندگار که دل را می‌لرزاند!
سامان تهرانی
سامان تهرانی
نویسنده

ترسم که اشک در غمِ ما پرده‌در شود
وین رازِ سر به مُهر به عالَم سَمَر شود

گویند سنگ لَعل شود در مَقامِ صبر
آری شود، ولیک به خونِ جگر شود

خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه
کز دستِ غم خلاصِ من آنجا مگر شود

از هر کرانه تیرِ دعا کرده‌ام روان
باشد کز آن میانه یکی کارگر شود

ای جان حدیثِ ما بَرِ دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود

از کیمیایِ مِهر تو زر گشت رویِ من
آری به یُمْنِ لطفِ شما خاک زر شود

در تنگنایِ حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آن که گدا معتبر شود

بس نکته غیرِ حُسن بِباید که تا کسی
مقبولِ طبعِ مردم صاحب نظر شود

این سرکشی که کنگره کاخِ وصل راست
سرها بر آستانهٔ او خاک در شود

حافظ چو نافهٔ سرِ زلفش به دستِ توست
دم درکش ار نه بادِ صبا را خبر شود

منبع: عصر ایران

📢 مهم‌ترین اخبار


شناسه خبر: 105764
۱۲ آذر ۱۴۰۴ | ساعت: ۷:۰۵ | بازدید: 0
اشتراک گذاری:

بدون دیدگاه

نگاهی به تغییر چهره هوش پران «محمدعلی» سریال آنام با استایل منحصر به فرد در ۴۱ سالگی؛ سال ۱۴۰۴