خانه
اجتماعی
اقتصادی
جهان
حوادث
سیاست
علمی
فرهنگی
بازی و سرگرمی
ورزشی
گوناگون
۱۱ مهر ۱۴۰۴
فقر
11 ساعت پیش
|
بازدید: 263
نیمار: یادم میاد به مادرم گفتم بیسکویت میخوام، ولی گفت هیچ پولی در بساط نداریم منم گفتم روزی آن قدر پولدار میشوم که یک کارخانه بیسکویت میخرم و هر وقت که بخواهم، میخورم…
×
علی دایی: یه روز سوار تاکسی زرد شدم؛ راننده اش منو نشناخت و شروع کرد به بد و بیراه گفتن از علی دایی ؛ وقتی داشتم از ماشین پیاده میشدم یهو…