در این مقاله ۱۰ رابطه مهم و ماندگاری دنیای سینمایی مارول را بررسی خواهیم کرد. این رابطهها طی هفده سال گذشته نقشی اساسی در شکلگیری احساسات، مسیر داستانها و رشد شخصیتهای حاضر در MCU داشتند. این اقدام، ادای دینی به پیوندهایی است که نه تنها صحنههای به یاد ماندنی بسیاری را خلق کردند، بلکه باعث شدند مخاطبان ارتباط عمیقتری با قهرمانان مورد علاقهشان برقرار کنند.
در این فهرست، به طیف وسیعی از روابط میپردازیم که شامل رفاقتهای دیرینه، پیوندهای خانوادگی، روابط استاد و شاگرد، و عشقهای به یاد ماندنی هستند. ارتباط تونی استارک و پیتر پارکر به عنوان یکی از تأثیرگذارترین رابطههای استاد و شاگرد، نقش مهمی در شکلگیری هویت مرد عنکبوتی در MCU داشته است. دوستی استیو راجرز و باکی بارنز نیز نمونه دیگری از وفاداری بیقید و شرط بود که حتی جنگ، جدایی و شست و شوی مغزی هم نتوانست آن را از بین ببرد. همکاری ناتاشا رومانوف و کلینت بارتون نیز یکی از قویترین رابطههای غیرعاشقانه این جهان به شمار میرود؛ رابطهای که بر پایه اعتماد و سالها دوستی شکل گرفته است.
در کنار اینها، رابطه برادرانه ثور و لوکی که با مسائلی از جمله رقابت، خیانت و عشق برادرانه همراه میباشد، همواره بخش مهمی از داستانها را تشکیل داده است. عشق واندا ماکسیموف و ویژن یکی از احساسیترین خطوط داستانی MCU را ارائه کرده و فداکاریها و تراژدیهایشان تأثیری بلندمدت بر جهان مارول گذاشته است. پیوند خواهر و برادری ت’چالا و شوری نیز نشاندهنده احترام، شوخطبعی و رشد مشترک آنها در مسیر حفاظت از واکاندا است. همچنین رابطه سم ویلسون و استیو راجرز، که بر پایه ارزشهای مشترک و شرافت بنا شده، بخش مهمی از تحولات فازهای اخیر مارول بوده است.
در میان نگهبانان کهکشان، رابطه پیتر کوییل و گامورا با ترکیبی از عشق و فقدان همراه بوده و پیوند راکت و گروت نیز یکی از احساسیترین و غیرمنتظرهترین رابطهها در بین شخصیتهای غیرانسانی به شمار میرود. افزون بر این، رابطه پیتر کوییل و راکت، که طی لحظات سخت و پرشور کنار یکدیگر بودند، نشان دهنده رفاقتی میباشد که با شوخی، خشم، غم و وفاداری عمیق، شکل گرفته است. با برجسته کردن برخی از این رابطههای ماندگار، استودیوی مارول بار دیگر نشان میدهد که قلب تپنده MCU تنها نبردهای عظیم و جلوههای ویژه چشمگیر نیست؛ بلکه ارتباطات انسانی و احساسی میان شخصیتها بوده که این جهان را برای میلیونها مخاطب در سراسر دنیا به اثری فراموش نشدنی تبدیل کرده است.

گامورا با بازی زوئی سالدانا و نبیولا با بازی کارن گیلان در سال ۲۰۱۴ و با فیلم Guardians of the Galaxy وارد دنیای سینمایی مارول شدند؛ این دو شخصیت به عنوان خواهرانی معرفی شدند که دختران تایتان دیوانه، تانوس، بودند. این دو شخصیت در سهگانه نگهبانان کهکشان و همچنین فیلمهای Avengers: Infinity War و Avengers: Endgame حضور داشتند. با وجود مرگ تکان دهنده گامورا در Infinity War، پیوند میان نبیولا و نسخه جدیدتر گامورا که از خط زمانی دیگری آمده بود، توانست مسیر تازهای را طی کند. این اهمیت رابطه آنها را بیش از پیش نشان میدهد.
گرچه نبیولا بیشتر از گامورا زیر فشار و شکنجههای تانوس قرار داشت، اما هر دو سالها درد، آزمایشهای مرگبار و اصلاحات ژنتیکی را تحمل کردند تا به ماشینهایی برای کشتار تبدیل شوند. گامورا زودتر از نبیولا از چنگ تانوس گریخت، اما زمانی که نبیولا نیز فرار کرد، بالاخره این خواهران توانستند گذشته تاریکشان را پشت سر بگذارند. آنها کمکم از رقابتی تلخ و اجباری که تانوس عمداً میانشان ایجاد کرده بود وارد رابطهای صمیمی و پر از همدلی شدند.
پس از ماجراهای فیلم Guardians of the Galaxy Vol. 2، گامورا درک عمیقتری از رنجهایی که نبیولا تحمل کرده بود به دست آورد. او تلاش کرد تا نبیولا را در مسیرش یاری دهد. درست مانند روابطی که در آثار مشابهی همچون Wicked دیده میشود، پیوند میان گامورا و نبیولا نیز در دل آتش رقابت، رنج و فشار نیروهای بیرونی شکل گرفته و تقویت شده است. نتیجه این مسیر دشوار، تبدیل شدن دشمنی تحمیلی به رابطهای سرشار از اعتماد، احترام و احساسی واقعی بود، رابطهای که یکی از عمیقترین و تأثیرگذارترین روابط در میان شخصیتهای مارول به شمار میرود.

رابطه استیو راجرز و باکی بارنز ریشه در نوعی دوستی عمیق دارد؛ دوستیای که از نخستین حضورشان در MCU در فیلم Captain America: The First Avenger (محصول ۲۰۱۱) دوباره زنده شد. کریس ایوانز و سباستین استن در نقش این دو شخصیت، از همان ابتدا پیوندی ناگسستنی را به تصویر کشیدند؛ پیوندی که در سهگانه کاپیتان آمریکا شکل گرفت و در طول زمان استحکام بیشتری پیدا کرد. حضور مشترکشان در چندین فیلم تا رسیدن به نقطه اوج ماجرا در Infinity War و Endgame، این رابطه را به یکی از ماندگارترین روابط دنیای مارول تبدیل کرد؛ رابطهای که به گفته خودشان تا آخر خط ادامه دارد.
اما این مسیر بدون چالش نبود. بازگشت باکی به عنوان سرباز زمستانی، که تحت کنترل هایدرا به یک ابرسرباز و قاتلی بیرحم تبدیل شده بود، نقطهای تاریک در رابطه آنها ایجاد کرد. استیو با وجود همه شواهد، باور نداشت که دوستیشان از بین رفته باشد و برای زنده کردن حافظه و هویت واقعی باکی جنگید. نقطه عطف این تلاشها در Captain America: The Winter Soldier (محصول ۲۰۱۴) رخ داد؛ جایی که دوئل شدیدشان باعث شد شکافی در برنامهریزی ذهنی هایدرا ایجاد گردد و قدمهای نخست برای بازگرداندن باکی به مسیر انسانیاش برداشته شود.
تا زمان جداییشان در Endgame، مخاطبان شاهد سالها وفاداری، فداکاری و رشدی متقابل بودند. استیو و باکی در کنار هم نه تنها با دشمنان بیگانه مبارزه کردند، بلکه به یکدیگر کمک کردند تا انسانهای بهتری شوند. پس از پایان داستان مشترکشان، باکی راه خود را در دنیای مدرن ادامه داد و سعی کرد زندگی تازهای بسازد، در حالیکه همواره مراقب بود میراث اخلاقی و قهرمانی استیو زنده بماند. رابطه آنها همچنان یکی از احساسیترین و تامل برانگیزترین پیوندهای دوستی در کل MCU باقی مانده است.

در دنیای سینمایی مارول، رابطه ناتاشا رومانوف و کلینت بارتون یکی از ماندگارترین و عمیقترین پیوندهایی بود که میان دو عضو گروه انتقامجویان شکل گرفت. این ارتباط که در چندین فیلم ازجمله Captain America: Civil War و سه قسمت از چهار فیلم اصلی Avengers دیده میشود، نه تنها به عنوان همکاری دو مأمور خبره، بلکه به عنوان یکی از دوستانهترین و انسانیترین روابط در میان قهرمانان MCU مورد توجه قرار گرفته است. حضور همیشگی آنها در لحظات حساس داستان، باعث شده پیوندشان به عنوان یکی از ستونهای احساسی دنیای مارول شناخته شود.
در گذشته، ناتاشا و کلینت از دو جبهه مختلف وارد میدان شدند و حتی برای مدتی دشمن یکدیگر به حساب میآمدند. اما نقش کلیدی بارتون در کمک به ناتاشا برای ترک سازمانهای روسی و پیوستنش به شیلد، نقطه عطفی در زندگی او بود. این تحول نه تنها سرنوشت ناتاشا را تغییر داد، بلکه اعتماد و رفاقت محکمی میان آنها ایجاد کرد؛ این رفاقت حتی زمانی که آنها در دو سوی میدان قرار گرفتند، پایان نیافت. ناتاشا در نهایت با پیوستن به تیم استیو راجرز بار دیگر نشان داد دوستیش با کلینت ریشههایی عمیقتر از اختلافات سیاسی دارد.
اوج این رابطه در Avengers: Endgame رقم خورد؛ جایی که ناتاشا و کلینت برای به دست آوردن سنگ روح با یکدیگر مبارزه کردند تا یکی از آنها فداکاری نهایی را انجام دهد. تصمیم ناتاشا برای قربانی کردن جان خودش نه تنها ماموریت را نجات داد، بلکه نشان داد چقدر برای آینده بشریت و دوستیاش با کلینت ارزش قائل است. پس از مرگ او، کلینت ماموریتش را ادامه داد تا از آرمانها و دنیایی که ناتاشا به آن باور داشت، محافظت کند.

رابطه ثور و لوکی یکی از بنیادینترین و درعینحال پیچیدهترین پیوندها در دنیای سینمایی مارول است؛ رابطهای که از نخستین حضور مشترک آنها در Thor (محصول سال ۲۰۱۱) آغاز شد و در جریان شش فیلم از Infinity Saga گسترش یافت. اگرچه لوکی فرزند خوانده اودین است، اما این دو همیشه یکدیگر را برادر خطاب کردند؛ برادرانی که رابطهشان با مسائلی همچون رقابت، محبت، خیانت و بخشش مدام همراه بوده است. همین رفت و برگشتهای احساسی رابطه آنها را به یکی از جذابترین روابط MCU تبدیل میکند.
با وجود این پیوند خانوادگی، بخش بزرگی از مسیر مشترک ثور و لوکی با تضاد همراه است. لوکی سالها نقش دشمن ثور و حتی کل انتقامجویان را ایفا کرد. اما گذشت زمان، تجربه شکستها و مواجهه با هویت حقیقیش و جایگاهش باعث شد لوکی آرامآرام تغییر کند. این روند در Thor: Ragnarok به نقطه اوج رسید؛ جایی که لوکی و ثور پس از فراز و نشیبهای فراوان سرانجام به یک رابطه صمیمی واقعی دست یافتند و بار دیگر در کنار هم برای نجات ازگارد مبارزه کردند.
اما اوج احساسی رابطه این دو در Avengers: Infinity War رقم خورد؛ جایی که مرگ دلخراش لوکی نه تنها قلب مخاطبان، بلکه روح ثور را نیز در هم شکست و او را به مسیری تاریک از انتقام و افسردگی کشاند. با این حال، داستان آنها ممکن است هنوز پایان نیافته باشد. با بازگشت کریس همسورث و تام هیدلستون برای ایفای نقش در Avengers: Doomsday، امیدی تازه ایجاد شده است که شاید این دو برادر دوباره در کنار یکدیگر به ایفای نقش بپردازند.

در Captain Marvel، رابطه کارول دانورز با بازی بری لارسون و ماریا رامبو با بازی لاشانا لینچ به عنوان یکی از صمیمیترین دوستیهای معرفی شده در MCU شکل میگیرد. این نخستین و تنها همکاری آنها در کنار یکدیگر است، اما بسیار قدرتمند و واقعی به نظر میرسد و به عنوان یکی از عاطفیترین روابط این جهان سینمایی شناخته میشود. پس از شش سال بازگشت کارول به زمین، نقطه آغاز احیای این پیوند فراموش شده است.
ماریا برای کارول نقش نوعی لنگر عاطفی را دارد؛ کسی که با یادآوری روزهای مشترکشان در نیروی هوایی ایالات متحده، به او کمک میکند هویت و گذشته واقعیاش را دوباره به خاطر بیاورد. حتی مونیکا، دختر ماریا، نیز با بازگویی خاطرات، پیوند از دست رفته میان این دو دوست را احیا میکند. خانواده رامبو برای کارول نه فقط یادآور گذشته، بلکه راهنمایی برای یافتن خود واقعیاش است.
متأسفانه این دوستی عمیق پیش از آن که فرصت دوبارهای برای رشد پیدا کند، با مرگ تراژیک ماریا در آغاز حماسه چندجهانی پایانی تلخی را تجربه میکند. با این حال، میراث این رابطه از بین نمیرود؛ زیرا اکنون کارول همراه مونیکا در تلاش است دنیایی که ماریا برایش ارزش قائل بوده را حفظ کند. او حتی برای بازگرداندن مونیکا از جهان موازی نیز تلاش میکند.

در دنیای سینمایی مارول، رابطه تونی استارک و استیو راجرز یکی از پیچیدهترین و در عین حال تأثیرگذارترین روابط میان قهرمانان است. این دو شخصیت با جهانبینیهای کاملاً متفاوتی وارد ماجرا شدند. تونی، نابغهای عملگرا و فردگرا بود در حالیکه استیو سربازی وفادار با اصول اخلاقی محکم تلقی میشد. همین تفاوتها باعث شدند رابطه این دو شخصیت از همان ابتدای همکاریشان در The Avengers با تنش، چالش و البته احترام متقابل همراه باشد.
با گذشت زمان و شکلگیری تیم انتقامجویان، تونی و استیو ناگزیر شدند برای نجات جهان در کنار هم بایستند، اما اختلافات بنیادینشان در نهایت در Captain America: Civil War به اوج رسید. ماجرای توافقنامه سوکوویا میان آنها شکافی عمیق ایجاد کرد و حتی به درگیری مستقیم انجامید. با این حال، زمانی که تهدیدی بزرگتر به نام تانوس پدیدار شد، هر دو قهرمان اختلافات را کنار گذاشتند و دوباره شانه به شانه برای نجات جهان جنگیدند.
پایان رابطه آنها در Avengers: Endgame رنگی از غم و عظمت داشت. تونی با فدا کردن جانش برای شکست دادن تانوس، به دلیل اصلی پیروزی انتقامجویان تبدیل شد. در مقابل، استیو نیز تصمیم گرفت پس از سالها نبرد، به گذشته بازگردد و زندگیای را که از او گرفته شده بود، تجربه کند. این دو انتخاب سرنوشتساز نشان دادند که رابطه آنها، با وجود تمام فراز و نشیبها، به نقطهای رسیده بود که احترام، گذشت و ایثار در آن موج میزد؛ رابطهای که پایانش بسیار باشکوه بود.

رابطه ناتاشا رومانوف و یلنا بلووا یکی از عاطفیترین و شخصیترین پیوندهایی است که در فاز چهارم MCU معرفی شد. فیلم Black Widow (محصول سال ۲۰۲۱) نخستین حضور یلنا را در کنار ناتاشا رقم زد و مانند نوعی تغییر نسل عمل کرد؛ در این اثر ماهیت خواهرانه رابطه این دو شخصیت برای نخستین بار به طور کامل آشکار شد. روایت فیلم نشان داد پیوند آنها صرفاً یک همکاری حرفهای نیست، بلکه ریشه در شخصیتشان دارد.
فلشبکهای فیلم نیز از این موضوع پرده برداشتند که ناتاشا و یلنا در کودکی تحت سرپرستی ملینا وستوکوف (با بازی ریچل وایس) و الکسی شوستاکوف (با بازی دیوید هاربر) بزرگ شدند و سالهای زیادی را مانند دو خواهر واقعی با هم سپری کردند. اگرچه مسیر زندگی آنها با فرار ناتاشا و جدایی ناخواستهاش از یلنا، از هم جدا شد، اما وقتی دوباره همدیگر را ملاقات کردند، مشخص شد که پیوند بینشان شکسته نشده است. آنها همچنان مانند دو خواهر واقعی با یکدیگر جر و بحث میکردند، ولی پشت این شوخیها و چالشها، محبتی عمیق و تزلزل ناپذیر پنهان بود.
پس از مرگ ناتاشا در Avengers: Endgame، یلنا فقدان او را به شدت تجربه کرد؛ تا جایی که حتی کلینت بارتون را به عنوان مقصر احتمالی مرگ خواهرش هدف قرار داد. با گذر زمان نیز روشن شد که یاد و جایگاه ناتاشا در قلب یلنا بسیار عمیقتر از یک رابطه ساده بوده است. این دلبستگی، مانند خاطرهای پایدار، همچنان مسیر زندگی یلنا را جهت میدهد و رابطه آنها را، حتی پس از مرگ ناتاشا، به یکی از احساسیترین پیوندهای دنیای مارول تبدیل میکند.

رابطه راکت راکون و بیبی گروت یکی از دوست داشتنیترین و ماندگارترین پیوندها در دنیای سینمایی مارول است؛ پیوندی که از نخستین حضور آنها در Guardians of the Galaxy (محصول سال ۲۰۱۴) تا پایان سهگانه نگهبانان کهکشان ادامه یافت. برخلاف بسیاری از اعضای تیم، این دو پیش از شروع ماجراها نیز سالها کنار هم کار کرده بودند و همین موضوع باعث شد از همان لحظه ورودشان به داستان، صمیمیت و هماهنگی ویژهای میانشان دیده شود.
راکت تنها شخصیتی است که میتواند زبان گروت را بفهمد و همین توانایی نوعی رابطه ویژه و تقریباً خانوادگی میان آنها ایجاد کرد. پس از مرگ گروت اصلی در پایان قسمت اول، مراقبتهای راکت از گروت کوچک (یا بیبی گروت) نشان داد که این رابطه فراتر از یک همکاری ساده است. راکت نقش نوعی سرپرست، دوست و همراه وفادار را برای گروت کوچک ایفا میکند، و این دو در مسیر پیوستن به نگهبانان کهکشان همیشه در کنار هم باقی میمانند.
احساسیترین لحظات راکت نیز در ارتباط با گروت رقم خورده است. مسائلی مانند مرگ گروت اصلی و تبدیل شدن گروت دوم به غبار در Avengers: Infinity War، اوج این لحظات تلقی میشوند. این لحظات دردناک نشان میدهند پیوند میان راکت و گروت تا چه اندازه عمیق و انسانی است. حتی اگر در آینده نگهبانان کهکشان در MCU حضور نداشته باشد، باز هم این دو همچنان یکی از نمادینترین و تأثیرگذارترین زوجهای یک دهه اخیر مارول باقی میمانند.

رابطه سم ویلسون و باکی بارنز یکی از تازهترین و در عین حال جذابترین پیوندهای دنیای سینمایی مارول است. این دو در پنج فیلم با هم ظاهر شدند و در سریال The Falcon and the Winter Soldier نیز نقش محوری داشتند. پیوند آنها به نوعی ادامه میراث استیو راجرز محسوب میشود، زیرا سم پس از دریافت سپر کاپیتان آمریکا از استیو، مسئولیت حفاظت از جهان و ادامه راه او را بر عهده گرفت.
ابتدای رابطه سم و باکی چندان آسان نبود، چرا که باکی پس از بازگشت به دنیای مدرن ابتدا در قالب یک شرور ظاهر شد و کمی زمان برد تا سم به او اعتماد کند. با این حال، با گذر زمان و تکیه بر تلاشی مشترک برای محافظت از دنیا، آنها توانستند تفاوتهایشان را کنار بگذارند و به تیمی هماهنگ تبدیل شوند. این فرایند نه تنها دوستی آنها را تثبیت کرد، بلکه نشان داد همکاری و اعتماد میتواند میان دو شخصیت با گذشتههای متفاوت شکل بگیرد.
با وجود پیشرفت این رابطه، به نظر میرسد در آستانه Avengers: Doomsday، سم و باکی با چالشهایی روبهرو شوند؛ اختلافی که بیشتر به استفاده از نام انتقامجویان مربوط است. این تضاد، مشابه رابطه گلیندا و الفابا در Wicked، فرصتی برای بررسی عمق دوستی و تعامل آنها فراهم میکند، بنابراین طرفداران مشتاق هستند ببینند چگونه این چالشها در فیلم بزرگ بعدی MCU روی پیوند این دو شخصیت تاثیر خواهد گذاشت.

در دنیای سینمایی مارول، رابطه تونی استارک و جیمز رودز یکی از قدیمیترین و پایدارترین دوستیهاست؛ پیوندی که از همان نسخه اول فیلم Iron Man شکل گرفت. شخصیت رودز، چه در نسخه اول با بازی ترنس هاوارد و چه نسخههای بعدی با بازی دان چیدل، همیشه در کنار تونی حضور داشته و همراه او در ماموریتهای مهمی که مسیر کل دنیای مارول را شکل میدهند، شرکت کرده است. حضور مشترک آنها در فیلمهای متعدد نشان دهنده اعتمادی عمیق و همکاری مداوم است.
با این حال، رابطه بین این دو شخصیت همیشه ساده و بیتنش نبوده، زیرا رودز اغلب نقش فردی را بازی میکند که باید تونی را از زیادهروی و تصمیمات شتابزده بازدارد؛ او با جدیت و نظم نظامیاش میکوشد توازن را برقرار کند. در مقابل، تونی هرگز وفاداریاش را به دوست دیرینهاش زیر سوال نمیبرد. نمونه بارز این وفاداری زمانی مشخص میشود که او پس از حادثه Civil War، تمام توان و دانشش را برای کمک به بهبودی رودز به کار میگیرد و ثابت میکند دوستیشان فراتر از همکاری در میدان نبرد است.
دوستی آنها تا آخرین لحظات زندگی تونی ادامه یافت. رودز نه تنها حامی او در نبردهای آخر بود، بلکه در زمان خداحافظی با تونی نیز در کنار خانواده و دوستانش ایستاد و وداعی عمیق و تأثیرگذار را رقم زد. هرچند مسیرشان پر از فراز و نشیب بود، اما وفاداری و پیوند عاطفی میانشان نشان داد که دوستی واقعی حتی در سختترین شرایط نیز پایدار میماند.
منبع: The Direct
منبع: گیمفا
بدون دیدگاه