پرواز همای خواننده محبوب موسیقی ایران، با قطعه جدید «هوای روزگار» بار دیگر دلها را تسخیر میکند؛ اثری که ترکیبی از حس ناب ایرانی و همخوانی با طبیعت را به گوش مخاطبان میرساند.
پرواز همای ، خواننده محبوب و نامآشنای عرصه موسیقی ایران، باز هم شگفتی آفرید! آهنگ جدید او با نام «هوای روزگار» در راه است، آهنگی که نه تنها گوشها، بلکه روح مخاطبان را نوازش میدهد. این اثر با ترکیبی از حس ناب ایرانی و خاطرات پرشور، روح عاشقان موسیقی سنتی را جلا میبخشد.
پرواز همای، با نام پیشین سعید جعفرزاده احمد سرگورابی، در 20 بهمن 1358 در خانوادهای روستایی پا به جهان گذاشت. او از همان کودکی، با دستان کوچک خود در مزرعه به خانوادهاش کمک میکرد و البته از هیچ فرصتی برای یادگیری و خواندن غافل نمیشد. پدر پرواز همای در اقدامی متفاوت، اجازه داد که او نام کوچک و خانوادگیاش را تغییر داده و به اسمی برازندهتر و بامفهومتر برای هنر ایران دست یابد.
همای به همراه گروه هنری استثنایی خود، یعنی گروه مستان، صحنهها را به لرزه درمیآورد. این گروه، مجموعهای از نوازندگان برتر سازهای اصیل ایرانی است که هر بار با نواهای دلنشین خود قلبها را تسخیر میکنند. پرواز همای در آمریکا نیز با ارکستری به رهبری موسیقیدان برجسته، شهرداد روحانی، همکاری کرده و توانسته است جهانیان را با موسیقی ایرانی آشنا کند.
یکی از زیباترین جوانب هنری پرواز همای، توجه او به زبانهای گیلکی و تالشی است. او با اجرای آهنگهایی به این زبانها نه تنها از فرهنگ محلی خود پاسداری کرده، بلکه توانسته دل بسیاری از مردم را در نقاط مختلف کشور به دست آورد. از سوی دیگر، اپراهای ساختهشده توسط همای نیز دیگری جلوهای از هنر متعالی اوست که به ابعاد جدیدی از موسیقی ایرانی جان بخشیده است.
بوشویی بنایی مَرَ بی قرار
رفتی وبیقرار من و رها کردی
تو ننی چی دَردی دَره انتظار
نمیدانی که انتظار چه دردی دارد
دِ اَن غن نیه سنگ سینه درون
این دیگر غم نیست در سنگ درون سینه
دِ ماتم نخوانم که نَره شوگون
دیگر از ماتم نخواهم خواند که شگون ندارد
میخونَ بیدین از می چیشمان فیده
به خونی نگاه کن که از چشم هایم میرزد
می اشکَ بیدین دم به دم سرخَوَ
اشک مرا ببین که هر دم سرخ میریزد
تو پاییز بوشویی بهاره کُری
تو پاییز رفته بودی و اکنون بهار است زیبا
می روزان همش انتظار کری
روزهای من با انتظار میگذرد زیبا
بو گفتی کی ابرا ببارد اَیی
گفتی که ابرها بگذرند دوباره باز میایی
بیا کی بوموردَم من از تنهایی
بیا که از تنهایی در حال مردنم
هیزار ساله اینگار کی وارش مِرِه
انگار هزاران سال است که باران میبارد
تیرافا ایسم تا میچون سو دَره
تا چشم هایم قدرت دیدن دارند در انتظار تو میمانم
هوای روزگار بی محتوایه
هوای روزگار دیگر محتوایی ندارد
آخ محبت در گرفتاری دَوایِ
محبت در روزگار گرفتاری دوای درد است
اخ خداوندَ بیدین اَ روزگارَ
خداوندا نگاه کن به این روزگار بد
آخ میان بر قشنگی بی وفایَ
یارم با این همه زیبایی بی وفاست
شبا تا سحر منتظر بودم و
ز حال دلت بی خبر بودم و
تو حتی به خوابم نمی آمدی
و من خیره هر شب به در بودم و
بگو کی به داد دلم میرسی
امان از غریبی و از بی کسی
به خوابم بیا یک شب و رحم کن
رهایم کن از رنج و دلواپسی
نگفتی که با من چه ها میکنی
مرا در خیالت رها میکنی
من بی خبر از جفای مهان
گمان کرده بودم وفا میکنی
بو گفتی کی ابرا ببارد اَیی
گفتی که ابرها بگذرند دوباره باز میایی
بیا کی بوموردَم من از تنهایی
بیا که از تنهایی در حال مردنم
هیزار ساله اینگار کی وارش مِرِه
انگار هزاران سال است که باران میبارد
تیرافا ایسم تا میچون سو دَره
تا چشم هایم قدرت دیدن دارند در انتظار تو میمانم
بدون دیدگاه